آنچه خماری را از بین برد. شربتها و آچارها که تخفیف خمار دهد. (یادداشت بخط مؤلف) : کاین خمارت به از خمارشکن. سنائی. ساقی آرد گه خمارشکن فقع شکرین ز دانۀ نار. خاقانی. اما این نوبت مهمان شیرگیر بود و میزبان بر خمارشکن تدبیر آبی سرد خواست و بر سر ریخت. (جهانگشای جوینی)
آنچه خماری را از بین برد. شربتها و آچارها که تخفیف خمار دهد. (یادداشت بخط مؤلف) : کاین خمارت به از خمارشکن. سنائی. ساقی آرد گه خمارشکن فقع شکرین ز دانۀ نار. خاقانی. اما این نوبت مهمان شیرگیر بود و میزبان بر خمارشکن تدبیر آبی سرد خواست و بر سر ریخت. (جهانگشای جوینی)
بدبخت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن: بی اندازه زیشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند. فردوسی. گشادن در گنج را گاه دید درم خوار شد چون پسر شاه دید. فردوسی. تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار. عماره. تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال... قریعالدهر. زیرا که شودخوار سوی دهقان شاخی که بر او بر ثمر نباشد. ناصرخسرو. دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). چون مزاج آدمی گل خوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. ، منقاد و نرم و رام شدن. (یادداشت مؤلف). - خوار شدن شتر، رام شدن او. (یادداشت مؤلف). ، مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. (یادداشت مؤلف)
بدبخت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن: بی اندازه زیشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند. فردوسی. گشادن در گنج را گاه دید درم خوار شد چون پسر شاه دید. فردوسی. تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار. عماره. تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال... قریعالدهر. زیرا که شودخوار سوی دهقان شاخی که بر او بر ثمر نباشد. ناصرخسرو. دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). چون مزاج آدمی گِل خوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. ، منقاد و نرم و رام شدن. (یادداشت مؤلف). - خوار شدن شتر، رام شدن او. (یادداشت مؤلف). ، مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. (یادداشت مؤلف)
سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت: یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن. فردوسی. حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن. منوچهری. همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم. لامعی. ، نام نسیجی است. قسمی جامه
سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت: یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن. فردوسی. حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن. منوچهری. همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم. لامعی. ، نام نسیجی است. قسمی جامه
ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن متضاد: عزیز گشتن، عزیزشدن، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن متضاد: مهم شدن
ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن متضاد: عزیز گشتن، عزیزشدن، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن متضاد: مهم شدن