جدول جو
جدول جو

معنی خمار شکن - جستجوی لغت در جدول جو

خمار شکن
ناوان شکن
تصویری از خمار شکن
تصویر خمار شکن
فرهنگ لغت هوشیار
خمار شکن
چای و نانی که کشاورزان بین صبحانه و ناهار خورند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاراشکن
تصویر خاراشکن
خاراشکاف، برای مثال یکی اسب باید مرا گام زن / سم او ز پولاد خاراشکن (فردوسی - ۲/۱۲۷ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ تَ / تِ)
آنچه خماری را از بین برد. شربتها و آچارها که تخفیف خمار دهد. (یادداشت بخط مؤلف) :
کاین خمارت به از خمارشکن.
سنائی.
ساقی آرد گه خمارشکن
فقع شکرین ز دانۀ نار.
خاقانی.
اما این نوبت مهمان شیرگیر بود و میزبان بر خمارشکن تدبیر آبی سرد خواست و بر سر ریخت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ مَ مَ دَ)
از بین رفتن خماری، خماری خود یا دیگری را از بین بردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ لَدَ)
بشکل خمیر درآمدن. نرم شدن:
بر هر که تیر راست کند بخت بد
بر سینه چون خمیر شود جوشنش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ پَ کَ دَ)
بدبخت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن:
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.
فردوسی.
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند.
فردوسی.
گشادن در گنج را گاه دید
درم خوار شد چون پسر شاه دید.
فردوسی.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار.
عماره.
تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال...
قریعالدهر.
زیرا که شودخوار سوی دهقان
شاخی که بر او بر ثمر نباشد.
ناصرخسرو.
دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی).
چون مزاج آدمی گل خوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.
مولوی.
، منقاد و نرم و رام شدن. (یادداشت مؤلف).
- خوار شدن شتر، رام شدن او. (یادداشت مؤلف).
، مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ اُ دَ)
خار شدن زلف یا گیسو. بشدن ژولیدگی آن با شانه کردن
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت:
یکی اسب باید مرا گام زن
سم او ز پولاد خاراشکن.
فردوسی.
حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد
نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن.
منوچهری.
همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من
خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم.
لامعی.
، نام نسیجی است. قسمی جامه
لغت نامه دهخدا
(کَ)
امر مرکب) صیغۀ امر مفرداست از مصدر خار کندن. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوار شدن
تصویر خوار شدن
بدبخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار شکن
تصویر کار شکن
کسی که مانع پیشرفت کار باشد آنکه کار شکنی کند، سخن چین ساعی نمام
فرهنگ لغت هوشیار
ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن
متضاد: عزیز گشتن، عزیزشدن، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن
متضاد: مهم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد